داستانهای کوتاه

ساخت وبلاگ
خانم معلّمی وارد کلاس شد. تصمیم داشت از علم روانشناسی که آموخته بود استفاده کند.پس رو به کودکان خردسال کرده گفت، "هر کس که تصوّر می‌کند احمق است، برخیزد بایستد."کسی تکان نخورد و جوابی نداد. بعد از لحظاتی، کودکی برخاست.معلّم با حیرت از او پرسید، "تو واقعاً تصوّر می‌کنی احمقی؟"کودک معصومانه گفت، "خیر خانم معلّم؛ ولی دوست نداشتم شما تنها کسی باشید که ایستاده است.. داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : احمدی نژاد,احمدرضا احمدی,احمقانه ترین کارهای دنیا,احمقانه ترین,احمقانه ها,احمقانه ترین تصادف تهران,احمقانه عکس, نویسنده : alishskyo بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 5:07

خاطره جالب مرتضی فنونی زاده از تیم ملی؛ راستی داستان شامپو چی بوده؟  والا این قضیه بر میگرده به بازیهای آسیایی سئول. قبل بازی با کره جنوبی توی نیمه نهایی یه تمرینی داشتیم که بعدش رفتیم برای دوش گرفتن. آقای وطنخواه هم تاکید کرده بودن که سریع دوش بگیرید چون مرحوم پرویز خان دهداری هم خیلی روی نظم حساس بودن. آقا ما رفتیم زیر دوش آب گرم بعد از اینکه شامپو زدم هر چقدر سرم رو میشستم کف روی سرم تموم نمیشد! نگو اینور آقای پنجعلی و حاجیلو هی داشتن شامپو میریختن رو سرم. منم هر چقدر میشستم تموم نمیشد. از اون ور هم یه دفعه آقای وطنخواه اومد گفت بیاید دیگه دیر شد. من هم دیدم دیگه نمیشه کاری کرد همونجوری خودم رو خشک کردم گفتم میرم هتل دوباره سرم رو میشورم. اومدیم هتل اینقدر خسته بودم خوابم برد و صبح هم دیگه وقت نشد دوش بگیرم. رفتیم برای بازی نیمه نهایی با کره جنوبی که مستقیم هم داره پخش میشه برای تمام دنیا. طرفای دقیقه 30 بود که بارون گرفت. آقا هیچی دیگه ما سرمون شروع کرد به کف کردن. من هم هر بار بلند می شدم برای سر زدن یه دفعه کلی حباب و کف هم کنار توپ درست میشد. دیگه کاپیتانشون شاکی شد رفت داور رو داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : شامپو,شامپو ژیوار,شامپو رنگ,شامپو کلیر,شامپو ضد ریزش مو,شامپو آلپسین,شامپو پرژک,شامپو ضد شوره,شامپو رنگ تونیکا,شامپو آراس کر, نویسنده : alishskyo بازدید : 204 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 5:07

تنها پیشگوی بزرگ نسل ما معلم پیر ریاضی دبیرستانمان بودخوب به یاد می آورم که در یک روز سرد زمستانی که خورشید در حال غروب بود و تکه های سوخته ابرها در نور طلائی اش همچون نانهای تازه از تنور در آمده سرخ و گندم گون شده بودند ، عینکش را از چشم برداشت و صورتش را به سمت ما چرخاند و آهی کشید و با همان صدای خش دار و همیشه خسته اش  گفت : هیچکدومتون هیچ گوهی نمیشین !! داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 184 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 5:07

نیمار فوتبالیست معروف برزیلی در بیان خاطره ای از دوران کودکی اش گفت : یادم میاد یکبار وقتی بچه بودم , بابام بهم پول داد تا قبض برق رو پرداخت کنم اما بجاش من با اون پول ، بلیط شرکت در " قرعه کشی یکدستگاه ماشین "  خریدم !! وقتی رسیدم خانه قضیه رو برای بابام تعریف کردم و بابام مفصل منو کتک زد اما روز بعد وقتی بابام از خواب بیدار شد و در رو باز کرد , با یک ماشین جدید مواجه شد , هممون بخصوص من شدیدا  گریه کردیم , چونکه ماشینی که دم در بود از طرف شرکت برق اومده بود و دلیل اومدنش هم این بود  که برق مارو قطع کنه و بره یادمه پدرم دوباره  منو یه کتک مفصل زد.. داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 160 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 5:22

خبرنگاری نزد پیرمرد صد ساله ای رفت و از او راز عمر طولانی و سلامتی اش را پرسید ؟!

پیرمرد گفت : من در طول عمرم با کسی بحث نکردم ..

خبرنگار گفت : مگه میشه ؟!

پیرمرد جواب داد : حق با شماست ، نمیشه .

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : بحث,بحث بالصور,بحث تويتر,بحث في القرآن,بحث آزاد,بحث في الكتاب المقدس,بحث الغدير,بحث متقدم,بحث قران,بحث داغ, نویسنده : alishskyo بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت: 16:20